ن : شیوا جووووون
ت : جمعه 20 مرداد 1391
ز : 1:53 PM |
+
دیشب ساعت 12با دوسی سانازم و الینا داشتیم میرفتیم احیا مسجد یه کوچه با خونه ما
فاصله داشت و همه جا وحشتناک تاریک و خلوت بووود
تصمیم گرفتیم که برگریدم 2 تا زن چادری دیدیم ما هم خوشحال دنبال اینا رفتیم 
یکدفعه ساناز برگشت گفت: بچه ها امید بهم دست داد! منم گفتم: امید کیه؟ کی بهت دست
داد؟
ساناز گفت: نه امید بهم دست داد! گفتم: میدونم امید بهت دست داد من میخوام بدونم امید
کیه؟ 
الینا زد زیر خنده،
با تعجب یه نگاه به الینا کردم 
ساناز گفت: شیوااا خنگوووووول
منظورم اینه ما میترسیدیم این زنا رو دیدیم امید بهم
دست داد!
من که از خنده تو بغل الینا ولوو شدم
نظرات شما عزیزان: